3.جوجه گنجشک های زشت
انروزها بخاری داشتیم و هرسال هوا ک سرد میشد بابا بخاری هارا از پارکینگ می اورد، لوله های بخاری را وصل میکرد، ما نگاهش میکردیم و انتخاب میکردیم ک بخاری ک میکی موس دارد باید در اتاق ما باشد، اما اتاق بالا همیشه برایمان جذابیت دیگری داشت، در حفره ای ک در دیوار برای لوله بخاری در نظر گرفته شده بود هرسال خدا یک لانه گنجشک قرار داشت، بابا انرا درمی اورد و مامان صدایمان میکرد و ما با شوق و ذوق جوجه گنجشک های زشت تازه از تخم درامده را نگاه میکردیم و من هربار از مامان میپرسیدم:"نمی شود خودمان بزرگشان کنیم؟!" و مامان هردفه میگفت ک این ها خیلی کوچکند و ما نمیتوانیم،
بابا هرسال لانه انهارا میگذاشت رو پشت بام و من هردفه میپرسیدم ک وقتی ما لانشان را جابجا میکنیم چرا هرسال می ایند و باز همانجا لانه میگذارند؟!
حالا دیگر بخاری نداریم
چند وقتیست تختم زیر همان حفره قرار دارد
اما هرسال همان حول و هوش صدای جیک جیک و تکان خوردن گنجشک ها از حفره می اید،
من دیگر لانه انها را دست نزده ام اما هنوز میتوانم تصور کنم باید جوجه گنجشک ها چقدر زشت باشند،
من اصلا نمیدانم ک گنجشک ها چقدر عمر میکنند و این گنجشک های امسال همان گنجشک های انروز هایند یا بچه هایشان جایشان را گرفته اند ولی حس خوبیست ک درست بالای سر من یک زندگی پرهیاهو جریان دارد...