داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

۵ مطلب با موضوع «من اینطور فکر میکنم:)» ثبت شده است

یادداشتی میخواندم مبنی بر اینک مادرهای ناکارامد بچه های وابسته ب خانواده دارند و مادرهای مفید بچه هایی تربیت میکنند ک کمترین وابستگی را بهشان داشته باشند، ب نظر من این مطلب ن تنها کاملا صحیح است بلکه اینطور هم میشود برداشت کرد ک ادم‌هایی ک ب خودشان اطمینان دارند و خودشان را قبول دارند ب دیگران وابسته نمیشوند... وابستگی در پی همان خلأهای درونی ما ایجاد میشود...

اگر وابستگی ب کسی یا چیزی اذیتتان میکند دلیلش این نیست ک ان چیز یا ان کس خیلی فوق‌العاده‌اند، شما شخصیت متزلزلی دارید ک باید درستش کنید... دوست داشتن با وابسته بودن فرق میکند... اگر ب کسی یا چیزی وابسته‌اید یک نیاز درونی، یک نقص درونی شمارا ب سمت ان‌چیز یا ان‌کس سوق میدهد... خودرا کامل کنید وابستگی از بین خواهد رفت... و اگر فکر میکنید وابستگیتان ازاردهنده نیست و برایتان خوشایند است باید بگویم ک ازاردهنده خواهد شد... تنها شخصیت متزلزل ماست ک باعث میشود ب افراد یا اشیا یا فعالیت‌ها وابسته شویم!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۴۴
میم. طرار

اگر بخواهم جزئیات را ببینم، همه چیز پیچیده است...

من فقط میخواهم زندگی کنم...

ب من اجازه بده اشتباه کنم، اشتباهاتی ک تابحال کسی مرتکب نشده!

ک‌ من طعم حسرت اشتباهات نکرده را چشیده ام...


نقل از ی بزرگی:

خجالت آور است تماشای کسی که آخر عمری,

خود را موشکافی می کند

 و به این نتیجه می رسد 

تنها چیزی که با خود به گور می برد

 شرمِ زندگی نکردن است. 





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۰۷
میم. طرار

تمام کتاب را خواندم، شما نخوانید...

حالم خوش نیست، چرا دوباره برگشتم ب کتاب خواندن؟! چقدر سعی کرده بودم خودم را دور نگه دارم... وقتی میگویم درگیر کتاب ها میشوم فکر میکنید یک جو الکی است ک هر دختربچه ی ۱۸ ساله ای را میتواند بگیرد... 

تمام کتاب هایی ک خوانده ام با پایان خوش و یا پایان ناخوش و یا پایان معمولی همه و همه مرا درگیر میکنند...

گفتگوی در تهران را نباید در این حال بد میخواندم!

کتاب متوسطی بود، نثرش را پیچیده کرده بود، دلم میخواست زینب جور دیگری تمام میشد، حسین خود مهدی موسوی بود؟! حتما شخصیت بازسازی خودش بوده..! این کاریست ک نویسنده ها میکنند...

واقعا شعر گفتن یاد دادنیست؟!

ب کمی حس و حال خوب نیاز دارم، ب کمی جریان زندگی...!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۲۸
میم. طرار


شش: من خودم می دانم که با خواندن چهل صفحه ی اول کتاب کمی گیج می شوید. تعدد راوی ها، زاویه دیدها، شکست زمانی، فرم پیچیده، گره های فراوان و... هر مخاطبی را ابتدا به سختی می اندازد اما بعد چند بار خواندن چند فصل ابتدایی همه ی روابط را کشف خواهید کرد و اینقدر به شخصیت ها خو می گیرید که مطمئن باشید تا انتهای کتاب را چند ساعته خواهید خواند.


هفت: ممکن است شما این رمان را دوست نداشته باشید. این حق شماست. اما به خاطر آنهایی که دوستش خواهند داشت و به خاطر من که این کتاب را قوی ترین اثر نوشته شده ام می دانم در پخش و رساندن آن به مخاطبان دیگر کمک کنید. حتی اگر یک مخاطب دیگر با تلاش شما این کتاب را بخواند و او لایه ی دیگری از لایه های فراوان فلسفی، روان شناختی و ادبی کتاب را کشف کند برای من کافی ست تا بهانه ای برای زندگی کردن داشته باشم.

پس تنهایش نگذارید...


با عشق بی انتها

سید مهدی موسوی

@seyedmehdimoosavi2

*****


این ها متنی است ک دکتر موسوی درباره کتاب تازه منتشر شده‌اش در کانالش گذاشته و من قسمتی از انرا برایتان کپی کردم.

مهدی موسوی یکی از الهه های منست، یک فرد برای اینک اورا همه جوره بستایم، من تقریبا این ستایش را برای بیشتر سلبریتی های محبوبم دارم اما فکر میکنم مدل مهدی موسوی با تمام سلبریتی های محبوب من متفاوت باشد...

او در این متن از من مخاطب خواسته ک پی دی اف کتاب را منتشر کنم... فکر کردم و بین دوست‌ها و اشنایان گشتم دنبال کسی ک کتاب را بفهمد و در مرور ذهنی ام ب کسی برخورد نکردم جز زهرا ک پی دی اف را برایش فرستادم و اقای نون ک پی‌دی‌اف رل برایش نمیفرستم چون میدانم یحتمل از کلمات نامناسبی در کتاب استفاده شده باشد و درست نباشد فرستادن کتاب و هزارجور فکر ک کتاب نمیخواند و با این طرز نوشتار اشنا نیست و...

بهرحال پی‌دی‌اف را اینجا میگذارم، دوست دارم اگر خواندید نظرتان راجع ب ان بگویید (البته من هنوز کتاب را نخواندم و نمیدانم ک انرا دوست خواهم داشت یا نه)

ادرس کانال دکتر پایین متنش هست... میتوانید متن کامل را انجل بخوانید

مرسی

دریافت

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۱
میم. طرار

من ی ادمیم ک خیلی از صحبت درباره افکار لذت میبره اما هنوز کسی رو پیدا نکردم ک افکارمو باهاش درمیون بذارم.. این شد ک حالا میخوام اینجا راجع بهش بنویسم:)

کتابا بخش بزرگی از افکار منو تحت تاثیر قرار میدن

با رویای تبت شرو میکنیم:)

 تنها کتابیه (شاید بهتره بگم اولین کتابیه) که از فریبا وفی خوندم..

مدت ها پیش متنی ازش در تلگرام ب دستم رسید ک خیلی خوشم اومد، از اون متنا ک وقتی میخونی میگی wow چقد شبیهمه.. همون موقه گفتم کاش بشه باهاش حرف بزنم...

اما رویای تبت

 هرچقدر تو رویای تبت جلوتر بریم بیشتر میفهمیم قهرمان داستان راوی داستان نیست، انگار ک از یکجایی ک نامعلومه قهرمان از راوی ب شخص دیگه ای تغییر میکنه... اما در اصل نویسنده خیلی قشنگ قهرمانو (ک با توجه ب متنی ک از فریبا وفی تو تلگرام خوندم فک میکنم شخصیت اونو از رو خودش نوشته باشه) پشت راوی داستان قایم کرده و ب تدریج اونو رو میکنه:)

شخصیت صادق، شخصیت مرموزی ک درست یادم نیس فک میکنم ی زندانی سیاسی بود ولی حالا ک ازاد شده میخاد بره تبت... از روی اسم داستان، رفتارای قهرمان و صادق شما میتونید اخر داستانو از همون وسطا حدس بزنید، با اینکه داستان دقیقا همونجوری تموم شد ک فکرشو میکردم ولی بازم اخر داستان ی سورپرایز برامون داره!

وقتی کتابو خوندم بیشتر دلم میخواست با فریبا وفی حرف بزنم..


پ ن: اول گفتم درمورد خودم بنویسم و باورام، بعد درباره فمنیست و بعد متنی ک از خانوم وفی خوندمو براتون بذارم حالا اخر سر راجع ب این کتاب بنویسم، اینطوری شما بیشتر درک میکنید چرا عاشق این کتابم... ولی نمیدونم چرا دلم خاس همین الان راجع بهش بنویسم:) 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۱
میم. طرار