داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

۲۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

سرنوشت ما درهای بسته بود...

درهایی ک باز نشدند 

و ما پشتشان زار زدیم...

سرنوشت ما جاده های بی انتها بود...

جاده هایی ک تمام نشدند 

و ما وسطش جان دادیم...

سرنوشت ما بلاتکلیفی بود، اه و افسوس بود

نفهمیده شدن بود، شبیه هیچکس نبودن

ما ب سرنوشتمان باختیم و بازنده ها تاوان میدهند، این زندگی تاوان ماست ب حریف قدر سرنوشت

مبارکش باشد این پیروزی ک جان مارا گرفت و روح مارا پیر کرد وقتیک بسیاربسیار جوان بودیم...


پ‌ن: ب ی حیوون خونگی احتیاج دارم شدید برای ادامه دادن وگرن مردن راهکار خیلی مناسبیه، فقط کل پولمو بریزم روهم صدتومنه کسی با این مقدار پول حاضرمیشه برام انجامش بده؟! :)) گوشیمم شاید دیویس بخرن

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۹
میم. طرار

میخام بدونم چرا زندگی انقد سنگ جلوپام میندازه؟! دقیقا وقتی فک میکنم همه چیو حل کردم ویا میتونم از پسش بربیام زندگی چیزای جدیدو رو میکنه...

جالب اینجاس دوسه روزه یجوری با همه چی کنار اومدم ک این کنار اومدنو از خودم تو تولد سی و هف،هش سالگی انتظار داشتم نه ۱۸ :))


***************


این شعر خیلی خوبیه: 

نیمه‌های راه دیدم نارفیقی میکنند

ترکشان کردم، شده نامم رفیق نیمه‌راه


پ‌ن: الان تنها دلخوشی زندگیم اینه ک چارشمبه‌ها فرار از زندان میاد!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۰
میم. طرار

یک وقت‌هایی عشق شمارا وادار میکند رهایش کنید..

و این غم‌انگیزترین نوع رها کردن است...

ترک‌کردنی ک ترکش را نمیتوانید اما این ب صلاح علاقه‌تان خواهد بود...

پ‌ن: تصمیمم احساسیست یا عقلی؟! خدا بخواهد تمام نمیشویم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۷
میم. طرار

انسانی ک ب عقل خود مینازد 

مانند زندانی میماند ک ب بزرگی زندان خود میبالد



میخواستم مثلشان باشم، فهمیدن همه‌اش درد است و درد است و درد... 

همین الان یاد شعر مهدی موسوی افتادم

بی‌فایده است سعی کنم مثلتان شوم، دنیای خوب باز مرا طرد میکند...


چرا زندگی نگذاشت بعضی از ما هم احمق‌های خوشبختی باشیم؟!


پ‌ن: انتخابات ک هیچ، عقایدتان درمورد زن‌ها ک هیچ، فیلم‌های محبوبتان ک هیچ لااقل امثال منرا ب حال خودم بگذارید، همین هایی ک روانپریش های غم‌انگیز باهوش میخوانیدشان

پ‌ن بعدی: علی رفته بود ثبت نام بسیج، از ان روز بدبخت ناچیز صدایش میکنم:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۳
میم. طرار

خیلی اصرار داشت ک تا اخر عمرمان دوستان خوبی برای هم باشیم..

خیلی با اخلاقیاتیش جور درنمی‌امدم و اگر هم می‌امدم میدانستم ک نمیشود..

خواستم بگویم ببین لازم نیست همیشه باهم باشیم همینک وقتی فلفل دلمه‌ای بخوری یادت بیاید من فلفل دلمه‌ای را خالی خالی هم میخوردم و عاشق عطرش بودم برای من کافیست... وقتی یک اهنگ پخش شود و تورا ب یاد من بیندازد برایم کافیست...

اما نگفتم، گفتم ک همیشه ب یادش خواهم بود...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۳
میم. طرار