15. اندوه
سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۲۳ ب.ظ
چیزهایی ک امشب میخواهم بنویسم زیاد است نمیدانم تا اخر این متن همه اش یادم می ماند یانه...!
چن وقت پیش یادم نیست برای چه مامان داستان سربریدن بچه های مسلم را گفت ب ثانیه نکشیده صورتم خیس شد! برگشتم همه را نگاه کردم هیچکس اندوهگین ب نظر نمیرسید و من نگران این زیادی احساساتی شدنم هستم مثل امروز ک شازده کوچولو را برای هزارم بار خواندم و حسابی گریه کردم و یا دیگر تحمل گوش دادن ب اهنگ بوی عیدی فرهاد یا انه شرلی را ندارم چون حزن عمیقی درشان وجود دارد و روحم تاب نمیاورد این اندوه را...
چند وقتیست زیاد ب هنر فکر میکنم، اینک هنر برای امثال من هدف نیست و مسیر است، پناه است، درک شدن است، جنون است...
دارم فکر میکنم کی میشود بیخیال خودم شوم
بیخیال بیخیال
۹۵/۱۲/۲۴