26. ما فقیریم
پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۲۲ ب.ظ
فکرمیکنم باید تحمل کرد شب های سخت را...
فکر میکنم باید گریه کرد دردهارا، گریه که نه زار زد حتی...
بعد اما بگویم ک حالا دنیا ک ب اخر نرسیده...
هنوز باید ادامه داد...
امروز بیس دقیقه خودم را سپردم ب هوای سرد، ب صدای گنجشک های لای درخت، ب شاخه های لخت درخت ک هرکدام یکجورخاصی التماس میکردند ب بهار ک لباسشان دهد، ب انبوه کلاغ ها ک حس میکردم نقشه ای درسر دارند، ب اسمان شدیدن ابری ک ناگهان پرواز پرستوها ب هیجانش اورد...
و کی باورمیکنیم این احساسات میارزند ب تمام دغدغه های زندگیمان؟!
۹۶/۰۱/۰۳