66.تجربه
یک مدتیه عجیب حوصله دوستامو ندارم، دوستام ک هیچ دخترداییام ک باشون بزرگم شدم حتی... قبلنا پرپر میزدم باشون برم بیرون الان بگن بیا بریم صدجور بهونه الکی ک نمیتونم...
من همیشه فکر میکردم باید با ی ادمی دوس باشم ک سطح فکریش یا درحد منه یا بیشتر، تو دوستی صداقت داره و اهل زرنگ بازی نیس و از همه مهمتر دنیارو از زاویه دید ی دیوونه مث من میبینه، اونوخته ک من از دوستی با این ادم خوشحال خواهم بود و خب هیشکودوم دوستام این ویژگیو ندارن
امروز داشتم با ی دوستام حرف میزدم...
اون راجع ب رابطش گف و مشکلات... بعد ک حرفاش تموم شد شرو کردم حرف زدن و راه حل دادن... اون گف چقد خوشحاله ک باهام حرف زده و کاش طرفشم ی رفیق مث من داش... خندیدم و گفتم اگ بخواد باهاش حرف میزنم..
غرض از این حرفا رسیدن ب این نتیجه کلی بود ک کمک کردن ب دیگران احساس مفید بودن میاره، احساس مفید بودن خوشحالی میاره و همینک ی نفر از بودنت خوشحاله عالیه، همین! مهم نیس ک زرنگ بازی درمیاره یا نه...
بیایم قبول کنیم هممون ب این احساس ارزشمند بودن احتیاج داریم!