ی دختر با شلوارک گشاد ابی رو پشت بوم وایساده
حالم ک خیلی بد باشه و اوضام خیط خیط میرم پش بوم خونمون... این مدت زیاد میرم البته الان کیف نمیده... شبایی ک بارون اومده باشه محشره...عالیه...هیچیو با حس تنهایی اونموقع زیربارون و هوای سرد و سویشرت قرمزه ی مامان و هندزفری و اهنگام و نگا کردن ب اسمون عوض نمیکنم... داشتم میگفتم
الان خیلی کیف نمیده فقط میرم ک تنها باشم... میدونین ک برام ی جور پناهگاهه... داشتم میرفتم ک مامان پرسید کجا میرم و جوابشو دادم... مامان چادر نمازشو پرت کرد و وقتی گفتم برا چی گفت شاید همسایه روبرویی اومده باشه پش بوم چادرو سرت کن...
تو دلم گفتم کودوم خری الان میره پش بوم خونشون. چادرو برداشتم و گذاشتم رو نرده... رو پش بوم ناخوداگاه ب پش بوم همسایه روبرویی نگا انداختم ک ببینم هس یا نه, ملومه ک نبود ولی از خودم پرسیدم اگ میبود چی؟!... ی تیشرت توسی تنم بود با پنگوعنای گنده عروسکی و شلوارک گشاد ابی... از تصور اینک مرد همسایه دختر سنگین و باوقار و مودبی ک من باشمو و تولباسای توخونه ای بچگونم ببینه خندم گرفت... الانم هروخ این تضاد محشرو تو ذهنم مرور میکنم بهش میخندم...
براهمین وسوسه شدم برا اینک ببینم واقعا واکنشش چیه زنگ بزنم خونه همسایه و بگم
"ببخشید ی دختر با شلوارک گشاد ابی رو پش بوم خونه همسایه وایساده انگار با شما کار داره"