داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

چقدر خوبه انقد راحت خودشو بی تقصیر میدونه

چقدر خوبه اون یکی هرچی میگم بیخیال نمیشه


منم و احساس گناه و بار ناراحتیای بقیه و تنها کسی ک بیشتر از همه میدونه چی بوده، چی شده و ی مشت ادم خودخواه


و بازم من ک باید تنهایی رو ب همشون ترجیح بده

دلم گرفته...

باز منم ی احساس گناه همیشگی

این ۹۵ حتی تو ثانیه های اخرم ول کن نیس



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۰۰
میم. طرار

خیلی خواستم ی متن بنویسمو توش وقایع ۹۵ رو شرح بدم ولی واقعیتش اینه ک انقدر سال پرفراز و نشیبی بود و حوصله نوشتنش نیس...

از اینک سال پرهیجانی رو تجربه کردم واقعا سپاسگذارم

همه این سرازیریا و بالا رفتنا درس بود و حس میکنم پنج سال بزرگ شدم، شاید بزرگترین ثمره ۹۵ یقین و بود اینک نسبتا فهمیدم با خودم چند چندمو تقریبا پنج سال دیگمو میبینم...

فهمیدم باید دوست داشت و تکیه نکرد، فهمیدم باید تا میتونیم عشقو تو رگای زندگی جاری کنیم، بدون اینک درگیر کسی شیم..

زندگی در لحظه زندگی کردنه، همین الان چه مشکلی دارم؟! هیچی!

سالی بود با موج سینوسی

سخت بود ولی شیرین

من با دنیای هنر اشنا شدم ک اگ اشنا نمیشدم هیشوخ خودمو نمیبخشیدم!

دارم عبور کردن و زلال بودنو یادمیگیرم...!

فک میکنم ۹۶ سال خیلی خوبی باشه... 

پ ن:کامنت بدین! اونایی ک تاحالا کامنت ندادین حتی کامنت بدین و ی جمله بگین!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۴
میم. طرار

در جستجوی دوری میدیدم

مارلین و نمو ی جا گیر میکنن، دوری نیست

مارلین میگ: دوری چیکار میکنه ک همیشه موفقه؟! همون کارو انجام بدیم، دوری فک میکنه و بهترین راهو انتخاب میکنه

نمو میگ: نه! مارلین اینکارو میکنه، دوری فکر نمیکنه فقط انجام میده، برا همین همیشه موفقه

فک نکن، انجامش بده!


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۰
میم. طرار

هرگز یادم نمیاد دوستی طولانی مدتی رو تجربه کرده باشم

من ضربه های کوچک، بزرگ و بسیار بزرگی از دوستی ها خوردم ک با تعریف کردن ی موردش میتونم مدت ها گریه کنم! گاهی هم دوستای خوبی داشتم ک شرایط نذاشته دوستی ادامه پیدا کند اما گاهی ممکنه شما هیچ کاری نکرده باشید (البته از نظر خودتان و معیارهای جامعه) اما من دیگ نخوام دوستی رو باتون ادامه بدم

وقتی دارم تمام سعیمو میکنم ک اشنباهاتم درمورد شما جبران کنم، همیشه باتون صادق باشم و هیچ سیاستی در برخورد باشما ب خرج ندم طبیعیه ک اگ بفهمم شما بی غل و قش ( املاش درسته؟!؟!؟) بودن تو رابطه از معیاراتون نیس بیخیالتون میشم

من دوستای زیادی اینطوری از دست دادم، همیشه بی معرفت شناخته شدم

احتمالا قراره از این ب بعدم بیشتر شناخته بشم

مهم نیس

حتما مشکل از منه، حتما مشکل از منه

چقدر ب دوستی پسرا حسودیم میشه، ساده، بی توقع، بدون زرنگ بازی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۱۴
میم. طرار

چیزهایی ک امشب میخواهم بنویسم زیاد است نمیدانم تا اخر این متن همه اش یادم می ماند یانه...!

چن وقت پیش یادم نیست برای چه مامان داستان سربریدن بچه های مسلم را گفت ب ثانیه نکشیده صورتم خیس شد! برگشتم همه را نگاه کردم هیچکس اندوهگین ب نظر نمیرسید و من نگران این زیادی احساساتی شدنم هستم مثل امروز ک شازده کوچولو را برای هزارم بار خواندم و حسابی گریه کردم و یا دیگر تحمل گوش دادن ب اهنگ بوی عیدی فرهاد یا انه شرلی را ندارم چون حزن عمیقی درشان وجود دارد و روحم تاب نمیاورد این اندوه را...


چند وقتیست زیاد ب هنر فکر میکنم، اینک هنر برای امثال من هدف نیست و مسیر است، پناه است، درک شدن است، جنون است...


دارم فکر میکنم کی میشود بیخیال خودم شوم 

بیخیال بیخیال

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۳
میم. طرار

گفتم با کی مشورت کنم؟!

گف با فلانی...

جاخوردم

همون فلانی..‌

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۵۳
میم. طرار

انسان های صادق، واقعا ارزشمندند...

هیچ چیز درمورد شما و دیگران را در دلشان نگه نمیدارند و مطمئنی همین حرفی ک میزنند دقیقا همانیست ک در ذهنشان میگذرد، بدون کم و زیاد شدن و بدون درنظرگرفتن اینک ممکن است ناراحت شوید...


انسان های صادق واقعا ارزشمندند اما گاهی لازمست بدانند روح های حساس تاب ندارند شما تمام حقیقت درمورد یک موضوعی را برایشان روی دایره بریزید، شاید روح های حساس این حقیقت ها را میدانند اما مدت ها باخودشان کلنجار رفته اند تا ان حقیقت را درونشان انکار کنند، تا ناگهان فرو نریزند... 


وای ک چقدر سخت است سعی کنم خودم‌را بفهمانم...


وای ک چقدر ضعیفم، ضعیف و ناپخته، ضعیف و ناپخته و کم عقل!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۵۰
میم. طرار


انروزها بخاری داشتیم و هرسال هوا ک سرد میشد بابا بخاری هارا از پارکینگ می اورد، لوله های بخاری را وصل میکرد، ما نگاهش میکردیم و انتخاب میکردیم ک بخاری ک میکی موس دارد باید در اتاق ما باشد، اما اتاق بالا همیشه برایمان جذابیت دیگری داشت، در حفره ای ک در دیوار برای لوله بخاری در نظر گرفته شده بود هرسال خدا یک لانه گنجشک قرار داشت، بابا انرا درمی اورد و مامان صدایمان میکرد و ما با شوق و ذوق جوجه گنجشک های زشت تازه از تخم درامده را نگاه میکردیم و من هربار از مامان میپرسیدم:"نمی شود خودمان بزرگشان کنیم؟!" و مامان هردفه میگفت ک این ها خیلی کوچکند و ما نمیتوانیم، 

بابا هرسال لانه انهارا میگذاشت رو پشت بام و من هردفه میپرسیدم ک وقتی ما لانشان را جابجا میکنیم چرا هرسال می ایند و باز همانجا لانه میگذارند؟!

حالا دیگر بخاری نداریم

چند وقتیست تختم زیر همان حفره قرار دارد 

اما هرسال همان حول و هوش صدای جیک جیک و تکان خوردن گنجشک ها از حفره می اید،

 من دیگر لانه انها را دست نزده ام اما هنوز میتوانم تصور کنم باید جوجه گنجشک ها چقدر زشت باشند،

 من اصلا نمیدانم ک گنجشک ها چقدر عمر میکنند و این گنجشک های امسال همان گنجشک های انروز هایند یا بچه هایشان جایشان را گرفته اند ولی حس خوبیست ک درست بالای سر من یک زندگی پرهیاهو جریان دارد...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۹
میم. طرار

خدا امید و خواب را 

برای جبران غم های زندگی

ب ما ارزانی داشت...

فرانسوا ولتر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۷
میم. طرار