داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

من ی ادمیم ک خیلی از صحبت درباره افکار لذت میبره اما هنوز کسی رو پیدا نکردم ک افکارمو باهاش درمیون بذارم.. این شد ک حالا میخوام اینجا راجع بهش بنویسم:)

کتابا بخش بزرگی از افکار منو تحت تاثیر قرار میدن

با رویای تبت شرو میکنیم:)

 تنها کتابیه (شاید بهتره بگم اولین کتابیه) که از فریبا وفی خوندم..

مدت ها پیش متنی ازش در تلگرام ب دستم رسید ک خیلی خوشم اومد، از اون متنا ک وقتی میخونی میگی wow چقد شبیهمه.. همون موقه گفتم کاش بشه باهاش حرف بزنم...

اما رویای تبت

 هرچقدر تو رویای تبت جلوتر بریم بیشتر میفهمیم قهرمان داستان راوی داستان نیست، انگار ک از یکجایی ک نامعلومه قهرمان از راوی ب شخص دیگه ای تغییر میکنه... اما در اصل نویسنده خیلی قشنگ قهرمانو (ک با توجه ب متنی ک از فریبا وفی تو تلگرام خوندم فک میکنم شخصیت اونو از رو خودش نوشته باشه) پشت راوی داستان قایم کرده و ب تدریج اونو رو میکنه:)

شخصیت صادق، شخصیت مرموزی ک درست یادم نیس فک میکنم ی زندانی سیاسی بود ولی حالا ک ازاد شده میخاد بره تبت... از روی اسم داستان، رفتارای قهرمان و صادق شما میتونید اخر داستانو از همون وسطا حدس بزنید، با اینکه داستان دقیقا همونجوری تموم شد ک فکرشو میکردم ولی بازم اخر داستان ی سورپرایز برامون داره!

وقتی کتابو خوندم بیشتر دلم میخواست با فریبا وفی حرف بزنم..


پ ن: اول گفتم درمورد خودم بنویسم و باورام، بعد درباره فمنیست و بعد متنی ک از خانوم وفی خوندمو براتون بذارم حالا اخر سر راجع ب این کتاب بنویسم، اینطوری شما بیشتر درک میکنید چرا عاشق این کتابم... ولی نمیدونم چرا دلم خاس همین الان راجع بهش بنویسم:) 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۱
میم. طرار

.

ناهار را در فضای باز میخوردم...

خیلی سرد بود... انگار نه انگار ک بهار شده... مثل اواخر بهمن سرد بود هوا... هی میگفتم چرا انقدر سرده، یخ میزنم...


حالا بهتر میفهمم..

زمستان سی اسفند خداحافظی کرد اما نرفت...

زمستان میدانسته ک بالاخره باید برود اما دلش نمی امده... هی دس دست کرده هی این پا و ان پا... اما انگار بالاخره دیشب تصمیم رفتن را گرفت... جوری سریع ترکمان کرد ک امروز ظهر گرما اذیتم میکرد... زمستان دیشب رفته! دل کنده و رفته!


زمستان منم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۳
میم. طرار

خوشبحالتون ک میتونید قهر کنید یا محل نذارید وقتی از یکی ناراحتین

اینجوری بیشترم ناراحتیتون نمود داره

من ولی نمیتونم قهر کنم یا محل نذارم.. خیلی زود یادم میره ک از فلانی ناراحتم..:(


خیلی دارم رو خودم کار میکنم سیاستمدارتر شم..!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۴۵
میم. طرار

وقتی کسیو ندارین باش حرف بزنین

حرفاتونو بزنین صداتونو ضبط کنید 

هم اروم میشین هم تن صداتون اون لحظه حفظ میشه


همه حرفارو گفتم و صدامو ضبط کردم شاید هیشوخ نتونم راجع بهش با کسی حرف بزنم!


پ ن: من ی خر بزرگم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۶
میم. طرار

پنج سال و نیمشه ها ولی محشره

عاشق محسن چاووشیه

دیروز بابام داره بهش میگ چرا فلان کارو کردی 

برگشته میگ 

"امروز مستیم ای پدر، توبه شکستیم ای پدر ":)))


دوباره امروز بم میگ اینا پلیسن؟!

میگم: نه.. نگهبانن

میگ: برا چی نگهبان اونجاس؟!

میگم: واسه اینک ی موقه کسی بی اجازه نره تو

میگ: اونوخ اگ کسی بره چی میشه؟! 

میگم: خب میگیرنش

میگ: بعد چیکارش میکنن؟!

بهد ی مکث طویل میگم: اوووم... شاید ببرنش پیش پلیس

میگ منظورت کلانتریه؟!

:))))

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۱۹
میم. طرار

وقتی با تمام ناراحتیام میخام حالتونو خوب کنم ولی براتون مهم نیس، حالم بیشتر میگیره...

چ بارونی میزنه، عجب بارونی، خدایا مرسی مرسی:)


تو شهر ما ی میدون هس اسمش ازادگانه بعد سر تموم درختارو زدن، همیشه فک میکنم چجوری میشه اینو عکسش کرد

 چن وقته بد تو نخشم:)


هرچند دنیا به ساز من نمیرقصه ولی خدایی گاهی وقتا (فقط گاهی وقتا) خیلی قشنگ میرقصه... دلبرانه میرقصه:)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۰
میم. طرار

فکرمیکنم باید تحمل کرد شب های سخت را...

فکر میکنم باید گریه کرد دردهارا، گریه که نه زار زد حتی...

بعد اما بگویم ک حالا دنیا ک ب اخر نرسیده...

هنوز باید ادامه داد...

امروز بیس دقیقه خودم را سپردم ب هوای سرد، ب صدای گنجشک های لای درخت، ب شاخه های لخت درخت ک هرکدام یکجورخاصی التماس میکردند ب بهار ک لباسشان دهد، ب انبوه کلاغ ها ک حس میکردم نقشه ای درسر دارند، ب اسمان شدیدن ابری ک ناگهان پرواز پرستوها ب هیجانش اورد...

و کی باورمیکنیم این احساسات میارزند ب تمام دغدغه های زندگیمان؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۲
میم. طرار

چقدر خوبه انقد راحت خودشو بی تقصیر میدونه

چقدر خوبه اون یکی هرچی میگم بیخیال نمیشه


منم و احساس گناه و بار ناراحتیای بقیه و تنها کسی ک بیشتر از همه میدونه چی بوده، چی شده و ی مشت ادم خودخواه


و بازم من ک باید تنهایی رو ب همشون ترجیح بده

دلم گرفته...

باز منم ی احساس گناه همیشگی

این ۹۵ حتی تو ثانیه های اخرم ول کن نیس



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۰۰
میم. طرار

خیلی خواستم ی متن بنویسمو توش وقایع ۹۵ رو شرح بدم ولی واقعیتش اینه ک انقدر سال پرفراز و نشیبی بود و حوصله نوشتنش نیس...

از اینک سال پرهیجانی رو تجربه کردم واقعا سپاسگذارم

همه این سرازیریا و بالا رفتنا درس بود و حس میکنم پنج سال بزرگ شدم، شاید بزرگترین ثمره ۹۵ یقین و بود اینک نسبتا فهمیدم با خودم چند چندمو تقریبا پنج سال دیگمو میبینم...

فهمیدم باید دوست داشت و تکیه نکرد، فهمیدم باید تا میتونیم عشقو تو رگای زندگی جاری کنیم، بدون اینک درگیر کسی شیم..

زندگی در لحظه زندگی کردنه، همین الان چه مشکلی دارم؟! هیچی!

سالی بود با موج سینوسی

سخت بود ولی شیرین

من با دنیای هنر اشنا شدم ک اگ اشنا نمیشدم هیشوخ خودمو نمیبخشیدم!

دارم عبور کردن و زلال بودنو یادمیگیرم...!

فک میکنم ۹۶ سال خیلی خوبی باشه... 

پ ن:کامنت بدین! اونایی ک تاحالا کامنت ندادین حتی کامنت بدین و ی جمله بگین!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۴
میم. طرار

در جستجوی دوری میدیدم

مارلین و نمو ی جا گیر میکنن، دوری نیست

مارلین میگ: دوری چیکار میکنه ک همیشه موفقه؟! همون کارو انجام بدیم، دوری فک میکنه و بهترین راهو انتخاب میکنه

نمو میگ: نه! مارلین اینکارو میکنه، دوری فکر نمیکنه فقط انجام میده، برا همین همیشه موفقه

فک نکن، انجامش بده!


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۰
میم. طرار