چقدر دلم برای یک دوست داشتن ساده لک زده, یک دوست داشتن ساده با ریتم ثابته تق.. تق.. تق.. نه از این دوست داشتن ها ک ریتم تق تق تق.. تق......... تق تق... دارند... دوست داشتن ابدی, بی اندازه, بدون ترس
مثلا دوست داشتن یک پیرمرد ک هرروز بعد از ظهر در کافه ای ک تو هم گاهی ب ان سر میزنی سیگار میکشد و قهوه میخورد...
کم کم برایت از خاطراتش تعریف میکند و تو محو موهای لطیف یکدست سفیدش میشوی...
برایت میگوید ک جوانیش را در مثلا المان, نقاش بوده بعد سیگارش را یک پک میزند و تو محو چشمان خاکستری شادش میشوی...
برایت میگوید فریده خانوم ک سرطانش عود کرد, دلش میخواست برگردد تا نمرده خانه پدری اش را دوباره ببیند, این میشود ک باهم برمیگردید, بعد ب سیگارش یک پک میزند و تو فکر میکنی حتما خیلی فریده خانوم را دوست دارد...
برایت میگوید فریده خانوم ک مرد, دیگر دلش نمی امده ک برگردد, بگوید مملکت غریب بدون فریده خانوم اصلا نمیشود بغد سیگارش را دود کند و تو فکر کنی ک چه خوب ک دلش نیامده برگردد...
حالت ک خوب نباشد بپرسد چرا و تو برایش بگویی ک اینروزها سخت میگذرد... اوهم بخندد, بلند بخندد و سیگارش را دود کند و تو فکر کنی ک اگر دنیا تمام شود دلت میخواهد همینجا تمام شود وقتی یک پیرمرد برایت از خاطراتش میگوید و تو فقط فکر میکنی... فکر میکنی ک احتمالا ب یک نوع خاص ولی ساده از عشق دچار شدی... عشقی ک هم ریتمش را دوست داری هم همیشگی بودنش!
دلم بی اندازه برای یک دوست داشتن اینشکلی لک زده