داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

تصور کنید سرطان خیلی سختی گرفته‌اید و چیزی ب مرگتان نمانده...

یکی از دوستانتان چون چندشش میشود پایش را در بیمارستان بگذارد و خیلی هم برایش مهم نیس ک بمیرید یا نه از وقتی بستری شده‌اید دیدنتان نیامده اما ب خاطر سرزنش دیگران و از روی رفع تکلیف سری بهتان میزند.. از اتفاق پرستار شما خیلی خیلی زیبا و دلرباس و همین پنج دقیقه‌ای ک دوستتان ب خودش زحمت داده تا یک نگاهی بهتان بیندازد یکدل نه صددل عاشق خانوم پرستار میشود.. همین باعث میشود ک هرروز ساعت ها ب دیدن شما بیاید و شماهم ک نمیدانید اوضاع از چ قرارست خودرا مدیون مهربانی او میدانید و افسوس میخورید ک چرا اینهمه مدت ک همدیگررا میدیده‌اید، درست نشناخته بودیدش.. حالا امشب شب مرگتان است، ترجیح میدهید در خیال اینک او بهترین ادمیست ک در زندگیتان دیده‌اید با شادی مرگ را در اغوش بکشید یا بفهمید ک اینها اصلا ب خاطر شما نبوده و این پرستار دلربایتان است ک اورا اینهمه مدت ب عیادت شما میکشانده‌است و مرگ شما هیچ فرقی برای دوستتان ندارد؟! 

میشود برای جوابتان دلیل بیاورید؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۴۶
میم. طرار

ی جنابی میگه

زندگی دیوانه ای بیش نیست، هرگاه بخواهد با نقشه‌ها، اهداف، محاسبات و باورهای ما مخالفت میکند... میخام بگم ببین چ وضیه دوتا دیوونه افتادیم بهم!

پ‌ن: انقدر بی‌نهایت خودخواهید ک همش از خودم میپرسم چرا نمیرم بگم واقعا دیگ نمیخوام باهات حرف بزنم! شما خوب و سر و دوس‌داشتنی منم بد و گند و مورد نفرت همه ولم کن ناموسن!

پ‌ن۲: بدترین نوع ترس روبرو شدن اجباری با ترسای گذشته‌س!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۲
میم. طرار

درستش این بود خدا ی دکمه off میذاش پشت لاله گوشمون ک ب مغز وصله، میزدیم خاموش میشد، خسته شدم دیگ!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۲
میم. طرار

چقدر همه چیز انگار تنگ میشود، حجم اتاق، قلبم، گلو...

ب سقف دستشویی نگاه میکنم... کاشی ها ابیند و خط‌هایی شبیه موج دارند، سقف دستشویی جای لک‌لک اب بود، درست مثل حباب های دریا... تصویرم در این دریای خیالی چقدر محزونش کرده بود... عین یک ماهی ک میان وسعت اقیانوس گم شده باشد و نمیداند سرانجام از خورده شدن توسط کوسه خواهد مرد یا چیز وحشتناک‌تری انتظارش را میکشد... گوشی را میاورم تا از تصویرم در دریای سقف دستشویی عکس بگیرم، خنده‌ام میگیرد، کدام بدبختی از تصویرش روی سقف دستشویی عکس میگیرد! اصلا کدام دیوانه درموردش مینویسد...

از همه این ها بگذریم کدام بدبختی در کاشی های موج‌دار دستشویی و لک‌لک های اب، دریا را میبیند؟!

این روزها من دیوانه‌تر از همیشه خودم را مرور میکنم! 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۳۷
میم. طرار

کاش یکی باشد هواسش ب روحمان باشد ک پیر نشود

روح ک پیر شود ادم با قلب تپنده میمیرد، با ریه ی جنبان...

فکر کنم یک روز وقتی لقمه صبحانه را در دهانم گذاشتم یا وقتی روی تختم دراز کشیده بودم، روحم مرد... یکی از همین روزها...

روح ک بمیرد، ادم با قلب تپنده‌اش هم زنده محسوب نخواهد شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۴۹
میم. طرار

راستش نفهمیدم چرا اسمش دیوار چهارمه، شاید باید ی بار دیگ ببینم... 

دیالوگایی ک دوس داشتم

- ولی ب من پاسپورت ایرانی ندادن، گفتن اسرائیل رفتی، گفتم خب کارمه همه جا رفتم، مکه‌م رفتم

-همه المانیا حتی اوناییک تا چارسالگی المان زندگی کرذن بلدن این جمله رو ب پنج زبون دنیا ینی همون پنج کشوری  ک المان بهشون حمله کرده بگن: از بلایی ک پدرامون سرکشورتون اوردن متاسفیم!

-بعضیا برای نقاشی نصفه بیشتر پول میدن، هنر نقصه!

-دکتر کومارت میتونس ی نقاش بشه اما پزشک شد... شغلش ایجاب میکنه همه چیزو واضح بگ... این زخم چاقوعه ینی این زخم چاقوعه... پزشکی هنر نیس ک بشه توش ایهام داشت...

-قلب من ی صدای اضافی میده ک قلب اون نمیده...

این همه ی تفاوت ماست!


-ازدست دادن هرنوع امیدی ینی ازادی!


هرچند دیالوگای پارت یک قشنگتر بود، پارت دو مفهومی تر میشد..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۲۹
میم. طرار

همان یک وقت هایی ک در دل ادم انگار تروریست ها کشتار دسته جمعی راه انداخته‌اند، صدای تیر و شیون امیخته میاید از دلم...


من، بی سرانجامم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۱۰
میم. طرار

بغلم ک کرد دلم میخواست دنیا تمام شود، دلم میخواست همانجا، همان لحظه دنیا تمام شود...

دلم میخواست بگویم مامان دارم روزهای وحشتناکی را تحمل میکنم بیشتر بغلم کن، بگذار طولانی تر شود اغوشت، مامان دارم تمام میشوم..‌

زندگی مرا گوشه رینگ گیر اورده و مشت هایش را نثارم میکند، جدن ک انسان ن ب خاطر استعداد هایش بلکه ب خاطر حجم زیاد تحمل اندوه و تنهایی اشرف مخلوقات نام گرفت..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۱۵
میم. طرار

شاید پیامبری...

از وقتی امدی بیشتر با خدا حرف میزنم...

دلتنگ روزهای خوبم...

من و خدا باهم دوست نداشتن را تمرین میکنیم...

این منم ک خودش خودش را زنده زنده دفن میکند...

تو پیامبری باش ک با زنده ب گور کردن مخالفی...

من و خدا باهم دوست نداشتن را تمرین میکنیم...

بین خودمان بماند، گاهی خدا کنارم مینشیند، خودم حلقه اشک را در چشمانش دیده‌ام وقتی دلش ب حال من میسوزد...

تو ک پیامبری

من خود دردم، خود رنج، خود تمام حس های مبهم ک خداهم نمیداند باید با من چکار کند‌‌...

من و خدا باهم دوست نداشتن پیامبرمان را تمرین میکنیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۲۶
میم. طرار

ببین خدایا بیا یک معامله کنیم

تحمل این روزهای سخت با من بوده، تحمل این حجم درد ک فرای فرای منست با من بوده، تحمل حرف ها و ادم ها با من بوده، گریه های شبانه و سردرد های روزانه بامن بوده

تو بیا همینجا، بردار این روح خسته را، بردار این روح ازرده را ارامش کن

ارامش کن یا با خودت ببر، ببر ک هیچ چیز دیگری برایم نمانده جز تو، هیچ چیز اینجا بدرد من نمیخورد، هیچ چیز برای من نیست، بیا ک میدانی دیگر نمیتوانم، بیا و رهایم کن، من لیوان سرریز شده‌ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۸
میم. طرار