داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

اینک من یک ادم متفاوتم ایجاب میکند ادای شکست خورده هارا درنیاورم (پست های قبلی پاک شد:))

حال من انقدر خوب است ک اگر  فکر کنم امروز باران فقط ب خاطر من امد خودشیفتگی محسوبش نکنید

این دیالوگ ها از فیلم جکی است، نمیدانم چقدر از اینجور فیلم ها دوست دارید اما ناتالی پورتمن فوق‌العاده ی من در ان نقش اصلی بود پس پیشنهاد میدهم ببینید:

شاید تاریکی هرگز از بین نره اما همیشه انقدر رو دلت سنگینی نمیکنه...

دو دسته زن وجود داره: زنایی ک دنبال قدرت در جهانن و زنایی ک دنبال قدرت تو تخت خوابن

حرفای کشیشک اخر فیلمو واقعا دوس داشتم..


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۳۰
میم. طرار

من یک گلدان کاکتوس داشتم، ماهی یکبارهم اب نمیدادی اخ نمیگفت، واقعا صبور بود، تا اینک کم‌کم یادم رفت و کاکتوس صبورم خشک شد...

من یک گلدان حسن یوسف دارم، خیلی حساس است، با کوچکترین تغییری، رنگ گلبرگ هایش عوض میشود، اینک برگ های پاینش براثر زردشدن بریزند یا پژمردگی فرق دارد و حسن یوسفم یکبار دارد میگوید ک هوا سرد است و بار دیگر میگوید کمتر ب من اب بده...

ب خودم فکر میکنم... من تلفیق حسن‌یوسف و کاکتوسم... ب انداره حسن‌یوسف حساسم اما در بروز ان مثل کاکتوس عمل میکنم، صبورانه!

من ناگهانی خشک شدم!


اگر ادمهای زتدگیتان ب اندازه حسن‌یوسف حساسند هوایشان را بیشتر داشته باشید، اگر مثل کاکتوس صبورند و اهل بروز دادن نیستند هم همینطور...! اگر هردو... آه ما مظلوم‌ترین موجودات زمینیم!


پ‌ن: کلی از پست های قبلم را پاک کردم! از هفتادو هشت رسید ب پنجاه! :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۳۶
میم. طرار

ایا فیلم ها برای این ساخته نمیشوند تا عشقی ک در زندگی هایمان نیست و ادم های خوبی ک نیستیم را ب رخمان بکشند؟! 


پ‌ن: اینک خیلی کلافه‌ام ینی باز هنر خونم کم شده و باید امروز، فردا فکری ب حالش بکنم ک تا هفته اینده روحم قرار بگیرد!

اخ ک چقدر روزهای تعطیل برای امثال من حس و حال زندگی ندارند:/

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۰۰
میم. طرار

صبح با الهه رفتم پیاده روی...

توی راه، جلو ی خونه، ی ادم خیلی مهربون برا ی درختچه همچین حصاری ساخته بود... یاد گل شازده کوچولو افتادم..‌ تازه درختچه سرو بود و قرار نبود نه گلی بده نه میوه... هنوز پشیمونم ک چرا ی نامه تشکر نذاشتم رو درخت، البته اینک کاغذ قلمم نداشتم بی تاثیر نبود:)... میشه همینقدر خوب بود، همینقدر ساده خوب!

ساختن همچین حصاری وقت میبره و وقت گذاشتن ینی دوس داشتن :)

کاش بقیه مام این دوست داشتنارو یاد بگیریم:)


پ ن: اهنگ تردید سیاوش قمیشی چقد اینروزا ملموسه...

فک کنم با این درجه از حساس بودن باید خودمو تو اتاقم حبس کنم!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۱۳
میم. طرار

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت 

گفتگویی و خیالی ز جهان منو توست



این بیت از شعریه ک سایه برای شهریار گفته... چقدر ی ادم میتونه یکی دیگه رو دوس داشته باشه...

خوشبحالشون... چقدر عشق تو زندگیشون جریان داشته:)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۳
میم. طرار

هروخ بازی تیمای خارجه به علی میگم چجوری میتونین طرف ی تیم باشین، من دلم با همه‌س :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۰
میم. طرار

چرا همیشه لذت کارایی ک نباید بکنیم بیشتره حتی اگ خیلی کم و کوچیک باشه؟! 


ببخشید ک اونقد ک ازم انتظار دارین خوب نیسم!:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۳۰
میم. طرار

بیا ای خسته خاطر دوست!
ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم

از اینجا ببینید با صدای خود شاعر و بارها بغض کنید و اخرسر وقتی میخواهد خداحافظی کند و بابت کمردردش از حضار معذرت میخواهد و بعد معذرتش را پس میگیرد و میگوید "هرچی خواستید براتون خوندم دیگ" بارها قربان صدقه اش بروید:))

پ ن: اقای علی کامنت بده بدونم هسی:)
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۱۳
میم. طرار

یک مدتیه عجیب حوصله دوستامو ندارم، دوستام ک هیچ دخترداییام ک باشون بزرگم شدم حتی... قبلنا پرپر میزدم باشون برم بیرون الان بگن بیا بریم صدجور بهونه الکی ک نمیتونم... 

من همیشه فکر میکردم باید با ی ادمی دوس باشم ک سطح فکریش یا درحد منه یا بیشتر، تو دوستی صداقت داره و اهل زرنگ بازی نیس و از همه مهمتر دنیارو از زاویه دید ی دیوونه مث من میبینه، اونوخته ک من از دوستی با این ادم خوشحال خواهم بود و خب هیشکودوم دوستام این ویژگیو ندارن

امروز داشتم با ی دوستام حرف میزدم...

اون راجع ب رابطش گف و مشکلات... بعد ک حرفاش تموم شد شرو کردم حرف زدن و راه حل دادن... اون گف چقد خوشحاله ک باهام حرف زده و کاش طرفشم ی رفیق مث من داش... خندیدم و گفتم اگ بخواد باهاش حرف میزنم..‌

غرض از این حرفا رسیدن ب این نتیجه کلی بود ک کمک کردن ب دیگران احساس مفید بودن میاره، احساس مفید بودن خوشحالی میاره و همینک ی نفر از بودنت خوشحاله عالیه، همین! مهم نیس ک زرنگ بازی درمیاره یا نه...

بیایم قبول کنیم هممون ب این احساس ارزشمند بودن احتیاج داریم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۰
میم. طرار

بدترین قسمتش اینست ک از ترس هایت فرار کنی...

فکر میکنی بالاخره یکجایی میتوانی قالشان بگذاری اما نمیشود...

انها دنبالت میکنند و تعدادشان زیاد میشود... خسته میشوی برمیگردی ب عقب نگاه میکنی، تو از نفس افتادی اما انها انگار تازه شرو کرده اند... 

خسته میشوی، دیگر نای فرار کردن نداری... میرزند سرت، تمام ترسهایت میریزند سرت... 

ریخته اند سرم، دارم درانها غرق میشوم... ریخته اند سرم و مرا میزنند، گریه ام مبگیرد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۵۹
میم. طرار