داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

۲۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

یک داستان کودک بود, نصفه خواندم, ببری ک درقفس بود و میدانست حداکثر چهار قدم میتواند بردارد و انتظار داشت قدم چهارم با سر بخورد ب میله های قفس... یکروز یادشان میرود درقفس را ببندند, قدم چهارم ک سرش نمیخورد ب قفس داستان برای من تمام میشود... احتمالا ببر طعم ازادی را چشیده باشد اما از خودم میپرسم ک اگر دوباره برگردانده شود ب قفس چهارقدمی اش تاب می اورد؟! دیوانه میشود... کسیکه بفهمد دنیا فراتر از انچیزیست ک برایش ساخته اند و طعمش راهم چشیده باشد, در دنیای کوچک قبلی نمیماند حتی اگر درقفس بودن, زجر شکار کردن و ترس گرسنگی نداشته باشد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۰۸
میم. طرار

شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خونی

با بزرگون می شینی، حرف میزنی ، همه چی می دونی 
شما که کله ت پره ، معلّم مردم گنگی 
واسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمی مونی 
بگو از چیه که من ، دلم گرفته؟

راه میرم دلم گرفته ،  می شینم دلم گرفته  
گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته
من خودم آدم بودم ، باد زد و حوای منو برد

سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد

عمر من کوه عسل بود ولی افسوس

روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید

 بعد نشست تا تهشو خورد ....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۴
میم. طرار

یک غم خداحافظی ب دلم مانده...

اقای ح با ان چشم های سبز شاد و ان سیبیل هایی ک شبیه راننده کامیون هایش میکرد و خنده هایی ک از عمق جانش می امدند...

انقدر عاشقانه درس میداد و انقدر پدرانه دوستمان داشت ک هرگز فک نمیکردم تا این حد دلم برای صبح هایی ک ب خاطر ۶ از خواب بلند شدن زمین و زمان را ب فحش میکشیدم تنگ شود...

دلم برای جوک های بی مزه اش تنگ میشود, برای خاطراتش, برای حرفهایی ک بما بلندپروازانه فکر کردن را یاد میداد, علایق خاصش, منش متفاوتش

دلم یک خداحافظی طولانی میخواست, یک جمله ک بتواند حجم زیاد دوست داشتن در منرا بیان کند, یک جمله ک بگوید اقای ح متاسفم بابت اینک نمیتوانم انتظاراتتان از خودم را براورده کنم, غم این خداحافظی ک اتفاق نیوفتاد برای همیشه در دلم خواهد ماند... مردی با چشمان سبز, هیکل درشت, صدای خنده های جذاب و سیبیل هایی ک شبیه راننده کامیون هایش میکرد... دلتنگی ک با بغل کردن جزوه ریاضی هم تمام نخواهد شد...

همه جوره ادم درستی بود, همه جوره

اقای ح بی اندازه دوستتان دارم و متاسفم بابت اینک انتظاراتتان را نابود خواهم کرد...

چقدر دلم برای افرین گفتم هایتان ک همزمان سرتان را با گفتنش تکان میدادید تنگ میشود... چقدر زیاد... هنوز هم دلم میخواهد سوال های ریاضی ب من بدهید تا حلشان کنم!

 پ ن:صورتم خیس میشود وقتی بهشان فکر میکنم :(

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۱۰
میم. طرار


حالم ک خیلی بد باشه و اوضام خیط خیط میرم پش بوم خونمون... این مدت زیاد میرم البته الان کیف نمیده... شبایی ک بارون اومده باشه محشره...عالیه...هیچیو با حس تنهایی اونموقع زیربارون و هوای سرد و سویشرت قرمزه ی مامان و هندزفری و اهنگام و نگا کردن ب اسمون عوض نمیکنم... داشتم میگفتم 

الان خیلی کیف نمیده فقط میرم ک تنها باشم... میدونین ک برام ی جور پناهگاهه... داشتم میرفتم ک مامان پرسید کجا میرم و جوابشو دادم... مامان چادر نمازشو پرت کرد و وقتی گفتم برا چی گفت شاید همسایه روبرویی اومده باشه پش بوم چادرو سرت کن...


تو دلم گفتم کودوم خری الان میره پش بوم خونشون. چادرو برداشتم و گذاشتم رو نرده... رو پش بوم ناخوداگاه ب پش بوم همسایه روبرویی نگا انداختم ک ببینم هس یا نه, ملومه ک نبود ولی از خودم پرسیدم اگ میبود چی؟!... ی تیشرت توسی تنم بود با پنگوعنای گنده عروسکی و شلوارک گشاد ابی... از تصور اینک مرد همسایه دختر سنگین و باوقار و مودبی ک من باشمو و تولباسای توخونه ای بچگونم ببینه خندم گرفت...  الانم هروخ این تضاد محشرو تو ذهنم مرور میکنم بهش میخندم... 


براهمین وسوسه شدم برا اینک ببینم واقعا واکنشش چیه زنگ بزنم خونه همسایه و بگم 

"ببخشید ی دختر با شلوارک گشاد ابی رو پش بوم خونه همسایه وایساده انگار با شما کار داره"


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۴
میم. طرار
این خدا اگرهم باشد خدای ترسناکیست پس اگر فکر کنیم نیست مثبت اندیش بوده ایم

دوستان من گوش کنید:
حریق سرتاپای مرا گرفته است
شما حرف از تسلی میزنید
من این حریق را باید تا قبرستان ببرم 
دوستان من
دعاکنید
دوباره متولد شوم
احمدرضا احمدی

حالم ب طرز وحشتناکی خوب نیست, نابود شده ام, هیچ چیز برایم نمانده, یک احساس غیرقابل توضیحی در ناحیه شکم دارم :)، دلم میخواست خدا باشد, کمکم کند, نیست باورکنید, ادم ک تنها باشد دلش میخواهد خدا باشد, یکی باشد ک بشنود ولی نیست, حرف های داروین و هاوکینگ را هم ک نشنیده باشید میفهمید ک نیست, خواندن ناله های من ازاردهنده خواهد بود, دلم میخواست از خانواده ام کسی را داشتم ک حمایتم کند یا قابل اعتماد باشد یا اصلا بشود برایش گریه کرد, امشب تصمیمم را گرفتم دیگر نقش بازی نمیکنم, میگذارم همه بفهمند اضطرابی ک تحمل میکنم انقدر شدید است ک توان خیلی کارهای معمول را ندارم, میخواهم باور کنند بازی نیست, ناله های من ازاردهنده خواهد بود دیگر نمینویسم, اینجا نمینویسم شاید در یک وبلاگ جدید واردشان کردم, نمینویسم تا زمانیک یا این دوره های ترسناک را طی کنم یا این دوره های ترسناک مرا طی کند مگر حرف جالبی برای انتشار داشتم, ممنون ک ناله های مرا خواندید, اگر نتوانم تحمل کنم و دوباره خواستم ک پست های ناله بگذارم حتمن وبلاگ را حذف خواهم کرد, متاسفم برای خودم ک هرگز چیزی نبودم ک دلم میخواست, برای تمام ضعف هایم متاسفم, برای تمام قوی نبودن ها, من همیشه یک بازنده بودم ک نشست تا تمام ارزوهایش روی سرش خراب شوند, امشب میخواهم فروبریزم شاید پس از امشب یا این بامداد شما تنها کسانی نباشید ک میدانید نویسنده ی این وبلاگ دارای یک ذهن پریشان بود, راستش شاید هم باز در اتاقم ماندم و گریه کردم و کسی نفهمید ک خوب نیستم, فهمیدنش ک میفهمند ولی شاید بازهم تمایل داشتم خودم را در نقش یک دختر قوی جابزنم وقتی ک عرضه هیچ کاری ندارم, شعر احمدرضا احمدی را دوباره بخوانید و فکر کنید وقتی نوشته ب من فکر میکرده...
حرف اخرم اینست ک باوجود اینک میدانم هرگز خودم را نخواهم کشت تابحال انقدر ب ان فکر نکرده بودم, خوابش را نمیدیدم, من بدرد هیچ کاری نمیخورم و نبودم برای دنیا مفیدتر خواهد بود

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۳
میم. طرار

مث من نباشین قوی باشین

مث من نباشین عاجز نباشین

مث من نباشین 

میترسم

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۰۰
میم. طرار

حس میکنم هیچی قرار نیس درست شه


من هیچی ندارم! هیچی! طبق روال باید تو این ۱۸ سال ی غلطی کرده باشم...


هیچی درست نمیشه

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۴
میم. طرار

این شعر سهرابو تازه خوندم


تو مرا ازردی...

ک خودم کوچ کنم از شهرت...

تو خیالت راحت!

میروم از قلبت...

میشوم دورترین خاطره در شبهایت

تو ب من میخندی و ب خود میگویی.. باز می آید و میسوزد از این عشق ولی... برنمیگردم، نه!

میروم انجا ک دلی بهر دلی تب دارد

عشق زیباست و حرمت دارد


خدایی چجوری دلشون میومده سهرابو اذیت کنن! 

پ‌ن: اهنگ انگلیسی باشه معنی‌دار باشه، سراغ ندارین؟! انقد ادل گوش دادم گوشیم فوشم میده

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۴
میم. طرار

یکی تو زیر پست اینستاش خواسته بود ی توصیفی از عشق داشته باشه و اونو اینجوری نوشته بود ک وقتی هواپیما بالای دریا داره پرواز میکنه انعکاس تصویر اسمون تو دریا باعث میشه خلبان نتونه اسمونو از دریا تشخیص بده و تنها راه ادامه ابزارای مسیریابین و اگ احیانا خراب شده باشن ممکنه خلبان ب سمت دریا بره و سقوط کنه درحالیک فک میکرده داره اوج میگیره یا انقد نتونه مسیرو تشخیص بده ک سوختش تموم شه و بازم سقوط! نویسنده گف ادم وقتی عاشقه عقلش ک همون ابزار مسیریابیه از کار می‌افته، توصیف قشنگی بود نه؟! 

حالا من با خوندن این پست یاد ی چیز خیلی مسخره افتادم و اونم اینه ک وقتی میخوابم، اون اولاش ک ادم نه خوابه نه بیدار ینی کم‌کم داره خاموش میشه، ذهن بیمارم ازم میپرسه: هی مریم(شما همون طرار بخونید) الان کودوم طرفی خوابیدی؟! 

و من همونجور ک نیمه خوابم و چشام بسته هی فک میکنم ک کودوم طرفی خوابیدم؟! روبه کمد یا رو ب میزم؟! و جالب اینجاست ک هیشوخ تاحالا جوابشو پیدا نکردم! تازه اگ رو تختم نباشم ک قضیه بدترم میشه چون من تو حالت نیمه خاموش باید فک کنم در راستای محور ایکسم یا محور y! اینه ک چشامو باز میکنم و هوشیار میشم و مغزم جوابشو میگیره و ساکت میشه و من درحالیک ب مغزم فوش ناموسی میدم(من فوش بد خارجی بلدم:)) دوباره سعی میکنم بخوابم...

جالب اینه ک من اینو واسه نویسنده پست کامنت دادم البته ن ب این فصیحی

شمام همچین تجربه‌ای داشتین یا من خودمو متقاعد کنم ک روانیم؟!


پ‌ن: دعام کنین دعام کنین دعام کنین!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۱
میم. طرار

نمیتونم واقعا نمیتونم  ادامه بدم

از هیچکس، هیچ کاری ساخته نیس، هیچکس نمیتونه کمکم کنه

هی مگ اونا خونواده ی من نیسن؟! پریشانی تو تمام من مشهوده حتی اگ معمولی باشم حتی اگ بروم نیارم ملومه مگ نه؟! پس جرا کمکم نمیکنن؟! نمیفهمن یا نمیخوان؟! 

من احتیاج دارم ب ی کمکی چیزی ی دارویی ی مردنی ی چیزی واقعا بهش احتیاج دارم 

نمیتونم خودمو کنترل کنم، من چرا نمیمیرم؟!

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۳۳
میم. طرار