داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

داروگ

قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟!

این خدا اگرهم باشد خدای ترسناکیست پس اگر فکر کنیم نیست مثبت اندیش بوده ایم

دوستان من گوش کنید:
حریق سرتاپای مرا گرفته است
شما حرف از تسلی میزنید
من این حریق را باید تا قبرستان ببرم 
دوستان من
دعاکنید
دوباره متولد شوم
احمدرضا احمدی

حالم ب طرز وحشتناکی خوب نیست, نابود شده ام, هیچ چیز برایم نمانده, یک احساس غیرقابل توضیحی در ناحیه شکم دارم :)، دلم میخواست خدا باشد, کمکم کند, نیست باورکنید, ادم ک تنها باشد دلش میخواهد خدا باشد, یکی باشد ک بشنود ولی نیست, حرف های داروین و هاوکینگ را هم ک نشنیده باشید میفهمید ک نیست, خواندن ناله های من ازاردهنده خواهد بود, دلم میخواست از خانواده ام کسی را داشتم ک حمایتم کند یا قابل اعتماد باشد یا اصلا بشود برایش گریه کرد, امشب تصمیمم را گرفتم دیگر نقش بازی نمیکنم, میگذارم همه بفهمند اضطرابی ک تحمل میکنم انقدر شدید است ک توان خیلی کارهای معمول را ندارم, میخواهم باور کنند بازی نیست, ناله های من ازاردهنده خواهد بود دیگر نمینویسم, اینجا نمینویسم شاید در یک وبلاگ جدید واردشان کردم, نمینویسم تا زمانیک یا این دوره های ترسناک را طی کنم یا این دوره های ترسناک مرا طی کند مگر حرف جالبی برای انتشار داشتم, ممنون ک ناله های مرا خواندید, اگر نتوانم تحمل کنم و دوباره خواستم ک پست های ناله بگذارم حتمن وبلاگ را حذف خواهم کرد, متاسفم برای خودم ک هرگز چیزی نبودم ک دلم میخواست, برای تمام ضعف هایم متاسفم, برای تمام قوی نبودن ها, من همیشه یک بازنده بودم ک نشست تا تمام ارزوهایش روی سرش خراب شوند, امشب میخواهم فروبریزم شاید پس از امشب یا این بامداد شما تنها کسانی نباشید ک میدانید نویسنده ی این وبلاگ دارای یک ذهن پریشان بود, راستش شاید هم باز در اتاقم ماندم و گریه کردم و کسی نفهمید ک خوب نیستم, فهمیدنش ک میفهمند ولی شاید بازهم تمایل داشتم خودم را در نقش یک دختر قوی جابزنم وقتی ک عرضه هیچ کاری ندارم, شعر احمدرضا احمدی را دوباره بخوانید و فکر کنید وقتی نوشته ب من فکر میکرده...
حرف اخرم اینست ک باوجود اینک میدانم هرگز خودم را نخواهم کشت تابحال انقدر ب ان فکر نکرده بودم, خوابش را نمیدیدم, من بدرد هیچ کاری نمیخورم و نبودم برای دنیا مفیدتر خواهد بود

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۳
میم. طرار

مث من نباشین قوی باشین

مث من نباشین عاجز نباشین

مث من نباشین 

میترسم

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۰۰
میم. طرار

حس میکنم هیچی قرار نیس درست شه


من هیچی ندارم! هیچی! طبق روال باید تو این ۱۸ سال ی غلطی کرده باشم...


هیچی درست نمیشه

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۴
میم. طرار

این شعر سهرابو تازه خوندم


تو مرا ازردی...

ک خودم کوچ کنم از شهرت...

تو خیالت راحت!

میروم از قلبت...

میشوم دورترین خاطره در شبهایت

تو ب من میخندی و ب خود میگویی.. باز می آید و میسوزد از این عشق ولی... برنمیگردم، نه!

میروم انجا ک دلی بهر دلی تب دارد

عشق زیباست و حرمت دارد


خدایی چجوری دلشون میومده سهرابو اذیت کنن! 

پ‌ن: اهنگ انگلیسی باشه معنی‌دار باشه، سراغ ندارین؟! انقد ادل گوش دادم گوشیم فوشم میده

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۴
میم. طرار

یکی تو زیر پست اینستاش خواسته بود ی توصیفی از عشق داشته باشه و اونو اینجوری نوشته بود ک وقتی هواپیما بالای دریا داره پرواز میکنه انعکاس تصویر اسمون تو دریا باعث میشه خلبان نتونه اسمونو از دریا تشخیص بده و تنها راه ادامه ابزارای مسیریابین و اگ احیانا خراب شده باشن ممکنه خلبان ب سمت دریا بره و سقوط کنه درحالیک فک میکرده داره اوج میگیره یا انقد نتونه مسیرو تشخیص بده ک سوختش تموم شه و بازم سقوط! نویسنده گف ادم وقتی عاشقه عقلش ک همون ابزار مسیریابیه از کار می‌افته، توصیف قشنگی بود نه؟! 

حالا من با خوندن این پست یاد ی چیز خیلی مسخره افتادم و اونم اینه ک وقتی میخوابم، اون اولاش ک ادم نه خوابه نه بیدار ینی کم‌کم داره خاموش میشه، ذهن بیمارم ازم میپرسه: هی مریم(شما همون طرار بخونید) الان کودوم طرفی خوابیدی؟! 

و من همونجور ک نیمه خوابم و چشام بسته هی فک میکنم ک کودوم طرفی خوابیدم؟! روبه کمد یا رو ب میزم؟! و جالب اینجاست ک هیشوخ تاحالا جوابشو پیدا نکردم! تازه اگ رو تختم نباشم ک قضیه بدترم میشه چون من تو حالت نیمه خاموش باید فک کنم در راستای محور ایکسم یا محور y! اینه ک چشامو باز میکنم و هوشیار میشم و مغزم جوابشو میگیره و ساکت میشه و من درحالیک ب مغزم فوش ناموسی میدم(من فوش بد خارجی بلدم:)) دوباره سعی میکنم بخوابم...

جالب اینه ک من اینو واسه نویسنده پست کامنت دادم البته ن ب این فصیحی

شمام همچین تجربه‌ای داشتین یا من خودمو متقاعد کنم ک روانیم؟!


پ‌ن: دعام کنین دعام کنین دعام کنین!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۱
میم. طرار

نمیتونم واقعا نمیتونم  ادامه بدم

از هیچکس، هیچ کاری ساخته نیس، هیچکس نمیتونه کمکم کنه

هی مگ اونا خونواده ی من نیسن؟! پریشانی تو تمام من مشهوده حتی اگ معمولی باشم حتی اگ بروم نیارم ملومه مگ نه؟! پس جرا کمکم نمیکنن؟! نمیفهمن یا نمیخوان؟! 

من احتیاج دارم ب ی کمکی چیزی ی دارویی ی مردنی ی چیزی واقعا بهش احتیاج دارم 

نمیتونم خودمو کنترل کنم، من چرا نمیمیرم؟!

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۳۳
میم. طرار

سرنوشت ما درهای بسته بود...

درهایی ک باز نشدند 

و ما پشتشان زار زدیم...

سرنوشت ما جاده های بی انتها بود...

جاده هایی ک تمام نشدند 

و ما وسطش جان دادیم...

سرنوشت ما بلاتکلیفی بود، اه و افسوس بود

نفهمیده شدن بود، شبیه هیچکس نبودن

ما ب سرنوشتمان باختیم و بازنده ها تاوان میدهند، این زندگی تاوان ماست ب حریف قدر سرنوشت

مبارکش باشد این پیروزی ک جان مارا گرفت و روح مارا پیر کرد وقتیک بسیاربسیار جوان بودیم...


پ‌ن: ب ی حیوون خونگی احتیاج دارم شدید برای ادامه دادن وگرن مردن راهکار خیلی مناسبیه، فقط کل پولمو بریزم روهم صدتومنه کسی با این مقدار پول حاضرمیشه برام انجامش بده؟! :)) گوشیمم شاید دیویس بخرن

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۹
میم. طرار

میخام بدونم چرا زندگی انقد سنگ جلوپام میندازه؟! دقیقا وقتی فک میکنم همه چیو حل کردم ویا میتونم از پسش بربیام زندگی چیزای جدیدو رو میکنه...

جالب اینجاس دوسه روزه یجوری با همه چی کنار اومدم ک این کنار اومدنو از خودم تو تولد سی و هف،هش سالگی انتظار داشتم نه ۱۸ :))


***************


این شعر خیلی خوبیه: 

نیمه‌های راه دیدم نارفیقی میکنند

ترکشان کردم، شده نامم رفیق نیمه‌راه


پ‌ن: الان تنها دلخوشی زندگیم اینه ک چارشمبه‌ها فرار از زندان میاد!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۰
میم. طرار

یک وقت‌هایی عشق شمارا وادار میکند رهایش کنید..

و این غم‌انگیزترین نوع رها کردن است...

ترک‌کردنی ک ترکش را نمیتوانید اما این ب صلاح علاقه‌تان خواهد بود...

پ‌ن: تصمیمم احساسیست یا عقلی؟! خدا بخواهد تمام نمیشویم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۷
میم. طرار

انسانی ک ب عقل خود مینازد 

مانند زندانی میماند ک ب بزرگی زندان خود میبالد



میخواستم مثلشان باشم، فهمیدن همه‌اش درد است و درد است و درد... 

همین الان یاد شعر مهدی موسوی افتادم

بی‌فایده است سعی کنم مثلتان شوم، دنیای خوب باز مرا طرد میکند...


چرا زندگی نگذاشت بعضی از ما هم احمق‌های خوشبختی باشیم؟!


پ‌ن: انتخابات ک هیچ، عقایدتان درمورد زن‌ها ک هیچ، فیلم‌های محبوبتان ک هیچ لااقل امثال منرا ب حال خودم بگذارید، همین هایی ک روانپریش های غم‌انگیز باهوش میخوانیدشان

پ‌ن بعدی: علی رفته بود ثبت نام بسیج، از ان روز بدبخت ناچیز صدایش میکنم:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۳
میم. طرار